یک ماهگی
خوب من پنج شنبه یک ماه شدم. هورا البته خودم خبر نداشتم و بی خیال واسه خودم میچرخیدم . و با خودم فکر می کردم که چرا مامان با خاله رفت بیرون و منو نبرد . منو گذاشت پیش مامان بزرگ عصر که شد بابا با یک کیک آمد خونه. و مامانم که صبح رفته بود برام یک لباس خوشگل خریده بود، آمد و اون لباسو تنم کرد. ببینید چقدر خوشگل شدم. بعدش فهمیدم که تولدمه و برام تولد یک ماهگی گرفتند. هوراااااااااااااااااااااااااااا بعدش کیک خوردن. ولی من هرچی نگاه کردم به من کیک ندادن بابا نا سلامتی تولد منه ها اون کیکم مال منه منم دیدم بهم کیک نمیدند شیرمو خورم خواب...
نویسنده :
کیان و نیکا
9:28